عاشقــــــــــــی محــــض
عاشقــانه
چه خوش خیال بودم ... که همیشه فکرمی کردم در قلب تو محکومم ... به حبس ابد!!! به یکباره جا خوردم ... وقتی زندان بان به یکباره بر سرم فریاد زد... ...هی ... تو... آزادی !... و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...!!!
نظرات شما عزیزان:
نظر یادت نـــــــــره هــا....نظر بدهپاسخ:سلام گلممممممم پیش تو
حرفهایم دیگر بوی سبز بودن نمی دهند
حرفهایم دیگر طراوت باران نمی دهند
میدانم مثل کتاب روی طاقچه خاک گرفته ام ..!
ولی باز گوش میدهی
میدانی چیست ؟!
من ماهی به خاک افتاده ام
دستی میخواهد که پیکر بی جانم به آب برسد
خوب میدانم ...
که دیگرباور نداری ...
نایس
اگه غرور یه مرد و ازش بگیریم چیزی ازش نمیمونه !!!!!
یه جورایی غرور یه مرد همه داراییشه !!!
مثل احساس یه زن که همه داراییشه !!!
هیچ وقت غرور یه مرد و نشکن !!!!
اونم جلوی کسی که دوستش داره !!!!!
تو می شکنی...
تو جان می دهی...
تا لب مرگ می روی...
...
دلسرد می شوی...
کوله بارت را می بندی,
می روی از آن دیار...
می روی برای همیشه...
سال ها می گذرد...
آگاه می شوی که آرزویی که آرزویش تو نباشی زیبا نیست...
تو قد می کشی...
آرزوهایت هم بزرگ می شوند!
خیلی بزرگ تر از محدوده ای که خود را در بندش میکشیدی...
آزادی را بر می گزینی!
تو می بٌری؛
بند را,
و هرکه تو را به بند می کشد!
آرزوهایت اینگونه قد می کشد...
و در آخر؛
روزی می رسد که همانی که روزی آرزوی تو بود آرزویش تویی...
اما تو دگر نیستی...
دگر آنگونه نیستی...
واقعا عجیب است...کار دنیا...
Power By:
LoxBlog.Com |